زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

چای...

نازنینم 

به غایت نوشیدن یک فنجان چای 

کنارم بنشین 

بگذار به همین بهانه 
به چشمانت خیره شوم

عزیزم 

من 

تمام جوانی ام 

را نذر نگاه تو کرده ام 



ش.ح

مسافر راه دور

هوایت سینه ام را پر کرده است 

کاش بیایی و بگوی 

که راهت را گم کرده ایی

که مسافری هستی از راهی دور

 و باید بروی


اما بمانی ...


ش.ح

رفتن

گاهی باید در اوج یک خواستن

یه ارتباط

یه دوستی 

   همه چیز را بگذاری و بروی
همانجا که اولین صدای شکستن ستون های احساست را 
 و قلب را 

شنیدی

همانجا که دیگـــــــر...


و چه زیبا گفت :

" برای تا ابد ماندن باید رفت
گاهی به قلب کسی

گاهی از قلب کسی "


هجرت همیشه سخت بوده و خواهد بود
چه شهرت باشد
چه احساست باشد

ولی برای روزهای بهتر
حرف های بهتر
گاهی لازم است بروی...

برای ماندن خاطراتت 
برای ماندن لحظه های خوش گذشته
برای اینکه خودت پا بر جا بمانی 
باید بروی..

گاهی 
ماندن خیانت است 
خیانت با آدمی 
به احساس
و همه آنچه 
که بشر سال ها 
تا پای جانش جنگیده و زیسته است 

گاهی باید 
در را باز کنی 
و ...

"ش.ح"

از خویش می گریزم در این دیار، باران

از خویش می گریزم در این دیار، باران

دلتنگ روزگارم  بر من ببار، باران


بغض گلوی ما را باری تو ترجمان باش

ای بی شکیب باران ای بی قرار، باران


در هق هق شبانه ماند بعاشقی مست

نجوای ناودانها در رهگذار باران


از همرهان درین باغ با من چه مهربان بود

بیدی که گریه میکرد در جویبار باران


بر فرق کوه بشکن مینای همتت را

خشکید چشم چشمه از انتظار، باران


با خنجر زلالت بشکاف پرده ها را

اسب و سوار گم شد در این غبار، باران


از آن غزال زخمی برگیر خستگی را

با کاسه های سنگاب در کوهسار، باران


وه زانکه دل بریدن از خویش و با تو بودن

تا روزهای پیچان تا آبشار، باران


دلتنگ این دیارم ای غمگسار پرتو

در من ترانه سرکن با این بهار، باران

    



  "پرتو کرمانشاهی"

خزان

از بهارم ، خزانی مانده است

از نگاهت ، قاب عکسی مانده است

از کلبه عشقمان ، ویرانه ای 

از جوانی بهر من ، موی سپیدی مانده است

"ش.ح"