زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

حال همه خوب است، من اما نگرانم

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم.
"فاضل نظری"

تو را گم می کنم هر روز...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

بدینسان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

 

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند، آنگاه

چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

 

تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

 

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

 

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هرشب

 

تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب

حضورم را زچشم شهر حاشا می کنم هر شب

 

دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

 

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب.

 

"محمد علی بهمنی"