زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

تو چیز دیگری بودی

این همه شعر نوشتم...

آنچه می خواستم نشد.

زمزمه کردم

ورد خواندم

فریاد کشیدم...

نشد آنچه می خواستم.

پاره کردم

آتش زدم

دوباره نوشتم...

نشد.

 

تو چیز دیگری بودی،

بگو تو را که نوشت

که سرنوشت مرا

کاغذی سیاه کرد؟!

 

"شهاب مقربین"

این‌جا هیچ‌کس شبیه تو نیست...

آدم‌ها،

من را به یاد تو نمی‌اندازند

این‌جا هیچ‌کس شبیه تو نیست...

 

من در شهر

و در بین این‌همه آدم

همیشه دل‌تنگ‌ام...

 

اما همین‌که دور می‌شوم

همین‌که به درختی، کوهی، چشمه‌ای برمی‌خورم،

تو را می‌بینم..

تو را که دشت‌ها،

روی دست‌هایت می‌خوابند

و رودها،

ادامه‌ی رگ‌های تواند...

و آب‌

آب ِ وحشی

که من را به نوازش ِ عریانی‌اش وامی‌دارد

تصویر آینه‌ی توست...

 

دلم که تنگ می‌شود برایت

کنار آتش می‌نشینم،

دریا می‌کشم و

به درختان فکر می‌کنم...

 

از: مریم ملک دار