دلتنگی
یعنی فکر کردن به پرواز
به خندههای بیدلیلت در راه خانه
نگاههای "مال خودمی"ات در جمع
دلتنگی
یعنی کش رفتن آدامس جویده ات
و غوطهور شدن در طعم لب هات
دلتنگی
یعنی چشمهای تو امشب سرخ بود
و چشمهای من خیس...
"عباس معروفی"
لازم نیست دنیادیده باشد
همین که تو را خوب ببیند
دنیایی را دیده است
از میلیونها سنگ همرنگ
که در بستر رودخانه بر هم میغلتند
فقط سنگی که نگاه ما بر آن میافتد
زیبا میشود
تلفن را بردارشمارهاش را بگیر
و ماموریت کشف خود را
در شلوغترین ایستگاه شهر
به او واگذار کن
از هزاران زنی که فردا پیاده میشوند از قطار
یکی زیبا
و مابقی مسافرند
عباس صفاری
ماه من!
نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام
فرسنگ ها هم که دور باشی
هوایت که به سرم بزند
می نشانمت کنار رویا هایم
دست های دلواپسم را
قفل می کنم به بودنت..
"تو"
همان جان منی
که گاهی می رسی به لبهایم...
"ناشناس"
من همیشه مستم
لبهای تو
مخفف شرابهای دنیاست
چکیدهی کامروای انگور
که قطره میشود
نقطهی هستی مرا میچکاند
داغی که بر دلم مانده است
من این نخورده با خندههای تو مست
بیهوده نیست
که در کلمات میچرخم
نارنجی
نقطهها همه
ردی از بوسههای توست ...
"عباس معروفی"