زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

عشق شورى در نهاد ما نهاد


عشق شورى در نهاد ما نهاد

جان ما در بوته سودا نهاد


داستان دلبران آغاز کرد

آرزویى در دل شیدا نهاد


رمزی از اسرار باده کشف کرد

راز مستان جمله بر صحرا نهاد


قصه خوبان به نوعى بازگفت

آتشى در پیر و در برنا نهاد


عقل مجنون در کف لیلا سپرد

جان وامق بر لب عذرا نهاد


چون نبود او را معین خانه‌ای

هر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد


از پى برگ و نواى بلبلان

رنگ و بویى بر گل رعنا نهاد


تا تماشای وصال خود کند

نور خود در دیدهٔ بینا نهاد


فتنه اى انگیخت، شورى درفکند

در سرا و شهر ما چون پا نهاد


عراقی