محبوبم
من
کارگری تنها
بر کوره ای سوزان
در این خفقان آتش و دود
که چشم چشم را نمیبیند
و
گوش صدایی جز نهیب این آهن خواره طماع را نمیشود
تنها خاطر دل انگیزم
نام تو
لبخند توست
دوست داشتن تو
بی شک
قشنگ ترین
و
افسانه ای ترین
داستان زندگی من خواهد بود
ش.ح
بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست
ناراضی ام، امّا گله ای از تو ندارم
در سینه ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربت ام آنقدر بگویم که پس از تو
حتّی ننشسته ست غباری به مزارم
ای کشتی جان، حوصله کن می رسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم...
نازنینم
به غایت نوشیدن یک فنجان چای
کنارم بنشین
بگذار به همین بهانه
به چشمانت خیره شوم
عزیزم
من
تمام جوانی ام
را نذر نگاه تو کرده ام
ش.ح
هوایت سینه ام را پر کرده است
کاش بیایی و بگوی
که راهت را گم کرده ایی
که مسافری هستی از راهی دور
و باید بروی
اما بمانی ...
ش.ح