پدرم هرگز ما را نزد و همواره تنبیهات خلاقهای در کف داشت . مثلاً اگر فحش بد میدادیم، باید میرفتیم و دهانمان را سه بار زیر
شیر آشپزخانه میشستیم و اگر فحش خوب میدادیم، یک بار. من روزهای پرفحش کودکیام را یادم است که هر چند دقیقه یک
بار بالای روشویی مستراح ایستادهام و دارم آب میگردانم توی دهانم. همزمان، نبردهای مرگباری را هم یادم است که بین خواهران
و برادرانم به راه میافتاد و میادینی که کم از رینگ خونین نداشت. ادامه مطلب ...
یک لیوان چای تاره دم کردهکتاب شعری که به تازه گی خریده امیک آهنگ زیبا"حاصل دور زندگی صحبت آشنا..."و بارانی پشت پنجرهگاهی چه سادهزندگی شاعرانه می شود ....
ش.ح
به نسیمی همه راه به هم میریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم میزیرد؟
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن آب به هم میریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و ناگاه به هم میریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد
آه! یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد
فاضل نظری
غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمـدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی ...
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی ...
فاضل نظری