زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

مهمان ناخوانده ...


.
تکیه زدم به صندلی
و سوسو‌ی غریب شهر
با غمی بی پایان

تو بر تخت خوابیدی
با موهای تراشیده
و لبخندی سرد
قطرات زندگی بر دست های تو

و تیک تاک ساعتی که
مرگ را برای تو هدیه آورده است

شب سرد و تلخی ست
سکوت سهمگینی فضا را
دربرگرفته است
ضربان قلب تو
دیگر طاقت
این جدال را
ندارد

تو رفته ای
و
غمت
موهایم را سفید
دلم را تنگ
قدم را خمیده
کرده است

زندگی هر چه که بود
از آن ما نبود
ما
طفیلی بودیم
در این روزگار
قطعه‌ای ناجور
بر قامت زندگی
از: شهرام حاجتی

شب فرصتی فوق العاده ایست...


.
شب فرصتی فوق العاده ایست
برای اندیشیدن به صورت زیبای تو
به آهنگ صدای تو
و
به خنده های بی بدیل ت
 
به چشمان جادویی تو
که انگار پل زده به کهکشانی دیگر
و منتظرم
هر لحظه
از جهانی دیگر
مهمانی به سراغ مان بیاید

شب که باشد و سکوت
تنها تو به خاطرم آیی

شهرام حاجتی

عشق قدیمی



اکنون برایم شبیه تابلویی هستی که تو را به کنج انباری خانه مان پناه دادم

راستش را بخواهی ، خودم را از آن ...

حالا که دانه دانه برف سفید ، موهایم را رنگ میکنند 

و اهل  و عیالی دارم

از همیشه دلتنگ ترم و عجیب هوای عاشقی دارد دلم

پرسه های بی محابا


نفمه های عاشقانه

پسرکی سر به هوا

...

راستی خبرت دهم 

پس از تو 

دیگر

نه بوسه ها ، بوسه شدند و

نه قدم ها عاشقانه

 ....

اگر گذارت به محله قدیمی مان

همان جا که دیدار تازه میکردیم افتاد

مردی در کنجی نشسته و 

به یادت سیگاری دود میکند 

و 

به انتهای خیابانی می اندیشد که 

شاید

روزی

 بی خبر

از آن بگذری...



ش.ح

دلتنگ..

دلتنگم


چون تک درخت خانه ِمان که بهاری از برای خود نمی بیند


چون کوچه ای تاریک که سالهاست عابری از آن گذر نکرده است


چون سنگی که حتی کودکی خردسال آن را به تیپا از خود دور نمی کند

چون برگی اسیر در دستان بی رحم باد

چون خودم تنها

....


"ش.ح"

کوره



محبوبم

من

کارگری تنها

بر کوره ای سوزان


در این خفقان آتش و دود

که چشم چشم را نمیبیند 

و

گوش صدایی جز نهیب این آهن خواره طماع را نمیشود

تنها خاطر دل انگیزم 

نام تو

لبخند توست



دوست داشتن تو

بی شک

قشنگ ترین

و 

افسانه ای ترین

داستان زندگی من خواهد بود

ش.ح