زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

گرگ

گفت دانایی که: گرگی خیره‌سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!


لاجرم جاری‌ست پیکاری ستُرگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ


زور بازو چاره‌ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست


ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش


وی بسا زورآفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگِ خود اسیر




هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می‌شود انسان پاک


و آن که از گرگش خورد هر دم شکست

گرچه انسان می‌نماید، گرگ هست!


و آن که با گرگش مُدارا می‌کُند

خُلق و خوی گرگ پیدا می‌کُند




در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر


روز پیری، گر که باشی هم چو شیر

ناتوانی در مصاف گرگِ پیر




مردمان گر یکدگر را می‌درند

گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند


این‌که انسان هست این‌سان دردمند

گرگ‌ها فرمانروایی می‌کُنند،


و آن ستمکاران که با هم محرم‌اند

گرگ‌هاشان آشنایان هم‌اند


گرگ‌ها همراه و انسان‌ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟...


فریدون مشیری

با ستاره ها...

شب که می رسد از کناره ها

گریه می کنم با ستاره ها


وای اگر شبی ز آستین جان

بر نیاورم دست چاره ها


همچو خامشان بسته ام زبان

حرف من بخوان از اشاره ها


ما ز اسب و اصل افتاده ایم

ما پیاده ایم ای سواره ها


ای لهیب غم آتشم مزن

خرمنم مسوز از شراره ها


حسین منزوی


********************

پیشنهاد میکنم آهنگ زیبای این شعر رو با صدای  همایون شجریان بشنوید.

دانلود 

شب فراق......

شب فراق که داند که تا سحر چند است


مگر کسی که به زندان عشق، دربند است



بگفتم از غم دل، راه بوستان گیرم


کدام سرو به بالای دوست، مانند است




پیام من که رساند به یار مهرگسل


که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

 


قسم به جان تو خوردن، طریق عزت نیست


به خاکپای تو که آن هم عظیم سوگند است

 


که با شکستن پیمان و برگرفتن دل


هنوز دیده به دیدارت، آرزومند است  


 

ز دست رفته نه تنها منم در این سودا


چه دستها که ز دست تو بر خداوندست



فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست


بیا و بر دل من بین که کوه الوند است


 

سعدی