زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

کاش چون پاییز بودم - فروغ فرخزاد

کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
...

"فروغ فرخزاد"


رفتن که بهانه نمی خواهد

رفتن که بهانه نمی خواهد،

یک چمدان می خواهد از دلخوری هاى تلنبار شده و

گاهى حتى دلخوشی هاى انکار شده ...

رفتن که بهانه نمی خواهد،

وقتى نخواهى بمانى،

با چمدان که هیچ بى چمدان هم می روى !


ماندن...

ماندن اما بهانه مى خواهد،

دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغ هاى دوست داشتنى،

دوستت دارم هایى که مى شنوى اما باور نمى کنى،

یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ...


وقتى بخواهى بمانى، 

حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد

خالى اش مى کنى و باز هم می مانى ...

می مانى و وقتى بخواهى بمانى

نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !


آرى،

آمدن دلیل مى خواهد

ماندن بهانه 

و رفتن هیچکدام ...

 

"فروغ فرخزاد"