زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

مهمان ناخوانده ...


.
تکیه زدم به صندلی
و سوسو‌ی غریب شهر
با غمی بی پایان

تو بر تخت خوابیدی
با موهای تراشیده
و لبخندی سرد
قطرات زندگی بر دست های تو

و تیک تاک ساعتی که
مرگ را برای تو هدیه آورده است

شب سرد و تلخی ست
سکوت سهمگینی فضا را
دربرگرفته است
ضربان قلب تو
دیگر طاقت
این جدال را
ندارد

تو رفته ای
و
غمت
موهایم را سفید
دلم را تنگ
قدم را خمیده
کرده است

زندگی هر چه که بود
از آن ما نبود
ما
طفیلی بودیم
در این روزگار
قطعه‌ای ناجور
بر قامت زندگی
از: شهرام حاجتی

شب فرصتی فوق العاده ایست...


.
شب فرصتی فوق العاده ایست
برای اندیشیدن به صورت زیبای تو
به آهنگ صدای تو
و
به خنده های بی بدیل ت
 
به چشمان جادویی تو
که انگار پل زده به کهکشانی دیگر
و منتظرم
هر لحظه
از جهانی دیگر
مهمانی به سراغ مان بیاید

شب که باشد و سکوت
تنها تو به خاطرم آیی

شهرام حاجتی

دلبر شیرین

نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش

اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش


قناری های این اطراف را آسیمه سر کرده

صدای  نازک  برخورد  چینی  با  النگویش


اگر یاس امین الدوله بودم می توانستم

کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش


مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان

که در باغی درختی مهربان را  آلبالویش


خسوف  ماه  رخ  داده ست  یا  بالا بلای  من

به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟


تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

یکی با طعنه تلخش یکی با برق چاقویش


قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من

که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش


رعیت زاده  بودم  دخترش  را  خان نداد  و  من

هزاران زخم کهنه داشتم این زخم هم رویش

از: حامد عسکری