زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

آتش عشق ...

آتش عشق اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی‌حاصل ما این همه افسانه نداشت

دریا عمیق است تنهایى، عمیق تر

دریا عمیق است
تنهایى، عمیق تر
دستت را بده
با هم دست و پا بزنیم
پیش از آن که غرق شویم.
"شهاب مقربین"

چه حالی میدهد دستت به دستِ یار بگذاری(شهرادمیدرى)

چه حالی میدهد دستت به دستِ یار بگذاری

قراری خیس در بارانِ گندمزار بگذاری

مرا دعوت کنی تا باغِ عطرآگینِ فیروزه

به برگِ هر درختی شعری از عطار بگذاری

بهشت و شُرشُرِ رود و کباب و آتش و دود و

اجاقی چاق و قلیانِ دوسیبی بار بگذاری

نسیمت تخت و ابرت رخت و مویت لخت و رامت بخت

به پایت رقصِ خلخال و به دستت تار بگذاری

پیانو از نسیم و برگ، سنتور از نمِ باران

همآوا با قناری پنجه بر گیتار بگذاری

خیالش هم قشنگ است اینهمه توصیفِ شیدایی

اگر این گونه با من وعده یِ دیدار بگذاری

شود شرمنده یِ زیبایی ات استادِ نستعلیق

در آیینه اگر خطی بر آن رخسار بگذاری

تصور کن چه خاهد شد بگویی "دوستت دارم"

شبی که بر دهانم بوسه با اقرار بگذاری

ستاره در ستاره میشمارم عشق در چشمت

در آغوشت مرا تا صبح اگر بیدار بگذاری

شبِ موهایِ خود را پس زدی از چاکِ پیراهن

که منت بر سرِ خورشیدِ کج رفتار بگذاری

گذشت این خاب و من بی تاب و دل بر آب و در اعجاب

که بر رف قاب و شعری ناب و یک خودکار بگذاری

برای این که مجنون باز برگردد به این دنیا

خدا میخاست در دل گامِ لیلی وار بگذاری


شهراد میدرى

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

 

قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

 

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

 

باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است

 

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

 

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است

 

کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من

« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است

از: فاضل نظری 

مرا غافلگیر کن

بیا یک ماه عاشق هم شویم.
بعد، دوباره به سر کار خود بر می گردیم.
و فقط به هم سلام می کنیم.
مثل دیروز.

اگر موافقی..
وقتی همه به خانه شان برگشتند؛
حوالی همین پرسه های هر روزه
منتظرم بمان....
من
معنای این نگاه مردد را،
نمی فهمم.
لطفا
یک بار دیگر،
در لحظه ای که نمی دانم؛
با بوسه ای
مرا غافلگیر کن.

"نیلوفر لاری پور"

از کتاب: اگر تا هفت بشماری...