زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

 

قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

 

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

 

باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است

 

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

 

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است

 

کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من

« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است

از: فاضل نظری 

بامت بلند باد

بامت بلند باد

که دلتنگی ات مرا
از هرچه هست

غیر تو بیزار کرده است.

 

"فاضل نظری"

نسبت عشق به من

نسبت عشق به من نسبت جان است به تن

تو بگو من به تو محتاج ترم یا تو به من

زنده‌ام بی تو همین قدر که دارم نفسی

از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن...

 

"فاضل نظری"

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

 
ای کشته ی سوزانده ی بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج.
"فاضل نظری"

تنها گناه آینه‌ها زودباوری‌ست

چشمت  به چشم ما و دلت پیش دیگری‌ست

جای گلایه نیست! که این رسم دلبری‌ست


 هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست

تنها گناه آینه‌ها زودباوری‌ست.


"فاضل نظری"