زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

دلبر شیرین

نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش

اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش


قناری های این اطراف را آسیمه سر کرده

صدای  نازک  برخورد  چینی  با  النگویش


اگر یاس امین الدوله بودم می توانستم

کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش


مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان

که در باغی درختی مهربان را  آلبالویش


خسوف  ماه  رخ  داده ست  یا  بالا بلای  من

به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟


تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

یکی با طعنه تلخش یکی با برق چاقویش


قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من

که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش


رعیت زاده  بودم  دخترش  را  خان نداد  و  من

هزاران زخم کهنه داشتم این زخم هم رویش

از: حامد عسکری