زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

دلتنگ..

دلتنگم


چون تک درخت خانه ِمان که بهاری از برای خود نمی بیند


چون کوچه ای تاریک که سالهاست عابری از آن گذر نکرده است


چون سنگی که حتی کودکی خردسال آن را به تیپا از خود دور نمی کند

چون برگی اسیر در دستان بی رحم باد

چون خودم تنها

....


"ش.ح"

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است

زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست 

زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست 

رود دنیا ، جاری ست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم

قصه آمدن و رفتن ما تکراری است

....

زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر

زندگی ، جمع طپش های دل است

زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است

سهم من ، هر چه که هست

من به اندازه این سهم نمی اندیشم

....

زندگی شاید ،

شعر پدرم بود ، که خواند

چای مادر ، که مرا گرم نمود

< لبخند برادرم ، هنگام وداع >

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم

زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست

لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم



اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم

کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می شود آری

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را

هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را

اشاره ای کنم، انگار کوهکن بودم

من آن زلال پرستم در آب گند زمان

که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم، گشتم غریب تر اما

دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم



محمد علی بهمنی