زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

ره میخانه


ره میخانه و مسجد کدام است؟


که هر دو بر من مسکین حرام است


 نه در مسجد گذارندم، که رند است


نه در میخانه کین خمار خام است


 ورای مسجد و میخانه راهیست


بجویید ای عزیزان کین کدام است


 به میخانه امامی مست خفته است


 نمی دانم که آن بت را چه نام است


 برو عطار، آن کو می شناسد؟


 که سر بر کیست؟ سرگردان کدام است

شاعر : عطار


عشق در دل ماند و یار از دست رفت

عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان! دستی، که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم در کام دل!
کی رسم؟ چون روزگار از دست رفت
بخت و رای و زور و زر بودم، دریغ!
کاندر این غم، هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت
گر من از پای اندرآیم گو درآی
بهتر از من صدهزار از دست رفت!
بیم جان کاین بار خونم می‌خورد
ور نه این دل چند بار از دست رفت
مرکب سودا جهانیدن چه سود؟
چون زمام اختیار از دست رفت
سعدیا! با یار عشق آسان بود
عشق باز! اکنون که یار از دست رفت
سعدی 
با آوازاستاد عزیز محمد رضا شجریان :