زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

مهمان ناخوانده ...


.
تکیه زدم به صندلی
و سوسو‌ی غریب شهر
با غمی بی پایان

تو بر تخت خوابیدی
با موهای تراشیده
و لبخندی سرد
قطرات زندگی بر دست های تو

و تیک تاک ساعتی که
مرگ را برای تو هدیه آورده است

شب سرد و تلخی ست
سکوت سهمگینی فضا را
دربرگرفته است
ضربان قلب تو
دیگر طاقت
این جدال را
ندارد

تو رفته ای
و
غمت
موهایم را سفید
دلم را تنگ
قدم را خمیده
کرده است

زندگی هر چه که بود
از آن ما نبود
ما
طفیلی بودیم
در این روزگار
قطعه‌ای ناجور
بر قامت زندگی
از: شهرام حاجتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.