زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

میپندارم ماه!



به نسیمی همه راه به هم میریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم میزیرد؟


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم 

با همین سنگ زدن آب به هم میریزد 


عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است 

گاه میماند و ناگاه به هم میریزد 


آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است 

دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد 


آه! یک روز همین آه تو را میگیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد



فاضل نظری

آخرین شب دنیا



غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی

با من به جمع مردم تنها خوش آمـدی


بین جماعتی که مرا سنگ می زنند

می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی


راه نجات از شب گیسوی دوست نیست

ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی ...


پایان ماجرای دل و عشق روشن است

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی


با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود

منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی


ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر

دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی ...

فاضل نظری


من مهــــر تو بر تارک افلاک نهم - علیرضا قربانی




من مهــــر تو بر تارک افلاک نهم

دست ستمت بر دل غمناک نهم

هر جا که تو بر روی زمین پای نهی

پنهان بروم دیده بر آن خاک نهــــم

من ذره بدم از همــــه بیشم کردی

پس مانده بدم از همه پیشم کردی

درمان دل خــــــــــــراب و ریشم کردی

سرمستک و دستک زن خویشم کردی


مولوی

ره میخانه


ره میخانه و مسجد کدام است؟


که هر دو بر من مسکین حرام است


 نه در مسجد گذارندم، که رند است


نه در میخانه کین خمار خام است


 ورای مسجد و میخانه راهیست


بجویید ای عزیزان کین کدام است


 به میخانه امامی مست خفته است


 نمی دانم که آن بت را چه نام است


 برو عطار، آن کو می شناسد؟


 که سر بر کیست؟ سرگردان کدام است

شاعر : عطار