زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد


که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد


لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم


هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد


 


با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر


هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد


هر کسی در دل من جای خودش را دارد


جانشین تو در این سینه خداوند نشد


 


خواستند از تو بگویند شبی شاعرها


عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!


 


" فاضل نظری"

کوچه سرگردانی...


با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم

به خیابان شلوغی که نباید رفتیم


می شنیدیم صدای قدمش را اما

پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم


زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک

به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم


آخرین منزل ما کوچه سرگردانی است

دربه در در پی گم کردن مقصد رفتیم


مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم

دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم...


فاضل نظری

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم

می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

آخرین منزل ما کوچه سرگردانی است
دربه در در پی گم کردن مقصد رفتیم

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم...

فاضل نظزی

من خود دلم از مهر تو لرزید, وگرنه


من خود دلم از مهر تو لرزید, وگرنه


تیرم به خطا می رود اما به هدر, نه!


دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است


سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر, نه



با هرکه توانسته کنار آمده دنیا


با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!


بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور


پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟



یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد


یک بار دگر, بار دگر, بار دگر ... نه!

راز دلم


هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت! اگر امر بفرماید عشق

پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت! به پروانه نمی آید عشق

فاضل نظری