زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم

می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

آخرین منزل ما کوچه سرگردانی است
دربه در در پی گم کردن مقصد رفتیم

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم...

فاضل نظزی

دل دنیا رو خون کردی که این جوری تو رفتی

دل دنیا رو خون کردی که این جوری تو رفتی

تموم دل خوشی هام و تو با رفتن گرفتی 

مثل حس یه عشق تازه بودی 

مثل افسانه بی اندازه بودی 

هیچ کی برای من شبیه تو نبوده 

دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده 

دل دنیا رو خون کردی که این جوری تو رفتی 

تموم دل خوشی هام و تو با رفتن گرفتی 

مثل حس یه عشق تازه بودی 

مثل افسانه بی اندازه بودی 

که این جوری تو رفتی 

تموم دل خوشی هام و تو با رفتن گرفتی 

دل دنیا رو خون کردی که این جوری تو رفتی 

تموم دل خوشی هام و تو با رفتن گرفتی 

مثل حس یه عشق تازه بودی 

مثل افسانه بی اندازه بودی

کوچه


 بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه

جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید


یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم


روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم

بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم


اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای دردامن اندوه کشیدم

نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

 

" فریدون مشیری"

اعجاز

هزار سال هم بگذرد

نگاهت،

غافلگیرم می کند

تو در هر لحظه

هزار اتفاقی

 

پاداش تمام صبوری هایم

تویی که گاهی فاصله این بوسه

تا آن دیدارت،

آنقدر زیاد است

که من باز هم دست و پایم را گم کنم

و خیال کنم که اولین بار است

و این تمام زیبایی عشق است

 

بودنت برای من،

معجزه نیست

اما این که گاهی

به موازات خواستنم،

آغوش می گشایی

و حضور من در حافظه ی عاشقانه ات؛

جان می گیرد

اعجاز واپسین است.

 

همیشه یک گام فاصله

یا هاله ای از غرور و ابهام؛

یا حتی دیوارهایی که برداشتنی نیست

کاری می کند

که تو در هر لحظه

هزار اتفاق باشی

 

مگر می شود

تو را دید

و به معجزه، ایمان نداشت!؟

 

"نیلوفر لاری پور"

اگر مرا دوست نمی‌داری...

اگر مرا دوست نمی‌داری

دوست نداشته باش 

من هرطور شده

خودم را ازین تنگنا نجات می‌دهم


اما دوست داشتن را فراموش نکن

عاشق دیگری باش 

این ترانه نباید به پایان برسد

سکوت آدم‌ها را می‌کشد


این چشمه نباید بند بیاید

میخک‌هایی که در قلب‌ها شکوفا شده‌اند

از تشنگی می‌خشکند

اگر دوست‌داشتن را فراموش نکنی

تمام زیبایی‌ها را به یاد خواهی آورد



"رسول یونان"