زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

برای محبوبم


برای محبوبم

همان که در تمام آهنگ ها

شعرها

فیلم های عاشقانه

عطر حضورش را حس کرده ام 


مجبوبم

مردی 

اینجا

به اندازه تمام سالهای نبودنت 

حرف دارد



محبوبم 

هیچگاه نحواستم کسی را شبیه تو کنم 


تو همان تجربه ناب عاشق شدنی


تو همان عطر گل های سرخ باغچه ی 

مادربزرگی 

که تا عمق جان نفوذ کرده


ش.ح

تصینیف زیبای <حاصل عمر > تقدیم به شما خوبان :


بـــس که جفا زخار و گل دیـد دل رمــــیده ام

همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام


شمــــع طرب زبخت ما آتش خانه سوز شـــد

گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام


حـــــاصــل دور زنــــدگی صـــحبت آشــــنا بود

تــــــا تو زمن بریده ای من زجــــهان بریــده ام


تـــا به کنار من بودی ، بود به جــــا قـــــرار دل

رفتـــــی و رفــــــت راحــت از خاطـــر آرمیده ام


چون به بهار سر کند لالــــه زخـــاک مـــن برون

ای گــــل تـــــازه یاد کن از دل داغ دیــــــده ام


تا تو مـــــراد مــــن دهی ، کشته مرا فــراق تو

تا تو به داد من رسی ، من به خدا رســیده ام

--------------------------------------------------------------

آواز ● همایون شجریان 

آهنگساز ● محمدجواد ضرابیان

شعر ●رهی معیری

دانلود : 



http://goo.gl/Zdo3af

راز دلم


هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت! اگر امر بفرماید عشق

پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت! به پروانه نمی آید عشق

فاضل نظری

ضرب المثل :"آش نخورده و دهان سوخته"


در زمان‌های‌ دور، مردی در بازارچه شهر حجره ای داشت و پارچه می فروخت. شاگرد او پسر خوب و مودبی بود ولیکن کمی خجالتی بود.


مرد تاجر همسری کدبانو داشت که دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه او دهان هر کسی را آب می انداخت.


روزی مرد بیمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوی آنرا آب و جاروب کرده بود ولی هر چه منتظر ماند از تاجر خبری نشد.


قبل از ظهر به او خبر رسید که حال تاجر خوب نیست و باید دنبال دکتر برود. پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت. دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاینه کرد و برایش دارو نوشت.


پسر بیرون رفت و دارو را خرید وقتی به خانه برگشت، دیگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود، ولی همسر تاجر خیلی اصرار کرد و او را برای ناهار به خانه آورد.


همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه های آش را گذاشتند. تاجر برای شستن دستهایش به حیاط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بیاورد.


پسرک خیلی خجالت می کشید و فکر کرد تا بهانه ای بیاورد و ناهار را آنجا نخورد. فکر کرد بهتر است بگوید دندانش درد می کند. دستش را روی دهانش گذاشت.


تاجر به اتاق برگشت و دید پسرک دستش را جلوی دهانش گذاشته به او گفت: دهانت سوخت؟ حالا چرا اینقدر عجله کردی، صبر می کردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی؟


زن تاجر که با قاشق ها از راه رسیده بود به تاجر گفت: این چه حرفی است که می زنی؟ آش نخورده و دهان سوخته؟ من که تازه قاشق ها را آوردم.




یک نفر برای همیشه

ادم باید یک نفر را داشته باشد که شب های زیادی را به خاطرش گریه کرده باشد. 

حالش بد شده باشد. از دلتنگی تا مرز خفگی پیش رفته باشد. بسته بسته سیگار 

دود کرده باشد. مست کرده باشد.مشت کوبیده باشد به دیوار که چرا دنیا این همه خر است. که چرا همه چیز این جوری ست و جور دیگری نیست. حسرت بخورد که چرا فلان چیز را نگفته است، چرا فلان جا را با او نرفته، چرا فلان کار را نکرده، فلان چیز را نخورده. هی حسرت بخورد، هی حسرت بخورد و سینه ش بالا پایین شود از نفس های عمیقی که دنیا را به آتش می کشد.


ادم باید یک نفر را داشته باشد که توی تمام آهنگ هایی که گوش می دهد پیدایش کند، توی تمام شعر ها و داستان هایی که می خواند. به هر جا نگاه کرد و با هر کسی نشست و به هرکجا که سفر کرد و توی هر مهمانی ای که پا گذاشت، ته دلش تکان بخورد که اگر بود چقدر همه چیز بهتر بود. چه قدر همه چیز رنگ بهتری داشت. چقدر لبخند ها واقعی تر بودند. چقدر دنیا دوست داشتنی تر بود.

 

ادم باید یک نفر را داشته باشد و سال ها منتظرش باشد که یک روزی بالاخره می اید و او هرگز نیاید. هرگز نیاید و تو را در خیالبافی های شبانه ت تنها بگذارد. تو را با حرف های نگفته و بغل های خالی ت تنها بگذارد. تو را با بالشت خیس و چشم های پف کرده از انتظار تنها بگذارد. تو را با خواب های ندیده و ته سیگارهای دود شده تنها بگذارد.آدم باید یک نفر را داشته باشد که تنها ارزویش این باشد که روزی ، فرقی نمی کند ده سال بعد یا سی سال بعد، فرقی نمی کند تنها باشد یا تشکیل خانواده داده باشد، آنگونه که باید، در آغوشش بگیرد و خوشحال باشد از این که بعد از سال ها، بعد از این همه نبودن هنوز می تواند توی چشم هایش نگاه کند واز ته ِته دلش بگوید :

" دوستت دارم."

آدم باید یک نفر را داشته باشد. یک نفر را برای همیشه داشته باشد...