.
تکیه زدم به صندلی
و سوسوی غریب شهر
با غمی بی پایان
تو بر تخت خوابیدی
با موهای تراشیده
و لبخندی سرد
قطرات زندگی بر دست های تو
و تیک تاک ساعتی که
مرگ را برای تو هدیه آورده است
شب سرد و تلخی ست
سکوت سهمگینی فضا را
دربرگرفته است
ضربان قلب تو
دیگر طاقت
این جدال را
ندارد
تو رفته ای
و
غمت
موهایم را سفید
دلم را تنگ
قدم را خمیده
کرده است
زندگی هر چه که بود
از آن ما نبود
ما
طفیلی بودیم
در این روزگار
قطعهای ناجور
بر قامت زندگی
از: شهرام حاجتی
.
شب فرصتی فوق العاده ایست
برای اندیشیدن به صورت زیبای تو
به آهنگ صدای تو
و
به خنده های بی بدیل ت
به چشمان جادویی تو
که انگار پل زده به کهکشانی دیگر
و منتظرم
هر لحظه
از جهانی دیگر
مهمانی به سراغ مان بیاید
شب که باشد و سکوت
تنها تو به خاطرم آیی
شهرام حاجتی