زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

مهمان ناخوانده ...


.
تکیه زدم به صندلی
و سوسو‌ی غریب شهر
با غمی بی پایان

تو بر تخت خوابیدی
با موهای تراشیده
و لبخندی سرد
قطرات زندگی بر دست های تو

و تیک تاک ساعتی که
مرگ را برای تو هدیه آورده است

شب سرد و تلخی ست
سکوت سهمگینی فضا را
دربرگرفته است
ضربان قلب تو
دیگر طاقت
این جدال را
ندارد

تو رفته ای
و
غمت
موهایم را سفید
دلم را تنگ
قدم را خمیده
کرده است

زندگی هر چه که بود
از آن ما نبود
ما
طفیلی بودیم
در این روزگار
قطعه‌ای ناجور
بر قامت زندگی
از: شهرام حاجتی

شب فرصتی فوق العاده ایست...


.
شب فرصتی فوق العاده ایست
برای اندیشیدن به صورت زیبای تو
به آهنگ صدای تو
و
به خنده های بی بدیل ت
 
به چشمان جادویی تو
که انگار پل زده به کهکشانی دیگر
و منتظرم
هر لحظه
از جهانی دیگر
مهمانی به سراغ مان بیاید

شب که باشد و سکوت
تنها تو به خاطرم آیی

شهرام حاجتی

بر ما رقم خطا پرستی همه هست

بر ما رقم خطا پرستی همه هست
بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست

ای دوست چو از میانه مقصود توئی
جای گله نیست چون تو هستی همه هست.

"مولانا"

رباعی / دیوان شمس

عشق را آغاز هست انجام نیست


خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست



این شعر زیبا را با صدای استاد علیرضا قربانی بشنوید.دانلود


با من بگو بانو

پیش از آن که به تقدیرم قدم بگذاری

پروانه ها می دانستد

گلدان ها را که بشکنی... باغ بزرگ خواهد شد

و شبتاب‌ها ... میان بلوغ و باغ خاکستر می شوند

با من بگو بانو

این تکه آفتاب به جای مانده

میراث قبیله ی ماست

یا این سبد تاریکی؟

که هنوز نمی دانیم

پروانه زیباتر است

یا جامه های ابریشمینی

که زیر نور ماه به تن داریم

می بینی؟

پاییز چگونه میان شادی گنجشک ها میدود؟

کلاغی که لقمه ای عقیق بر گرفته باشد

فیروزه ی آسمان به چه کارش می آید!؟

 

بانو!

ما هر صبح مرارت آفتاب وُ یال خیس اسب را گریه می کنیم

و لاک پشت پیر

بی ترانه و تاریک

به اقیانوس بازمی گردد.

آن روز هم که صبحِ صورت مادر

در فنجان چای می چکید

کودکانی بودیم

که بوی ماه

خوابمان را زیبا می کرد

 

آه بانو!

بانو... بانو

وقار پاییزی ام را، با فراوانی رویا چه کار؟

پیشانی ام را که ببوسی

چترم را می گشایم

و از گوشه ی قصیده ی عمرم

بیتی بر می دارم

تا برای تو

هزار ترانه بگویم

که تو از عشق

بیش از آن می دانی

که بودا از نیلوفر...!

 

"محمد رضا رحمانی"