زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

تو آن شعر محالی

و تو

آن شعر محالی که هنوز

با دو صد دلهره در حسرت آغاز توام

چشم بگشای و مرا باز صدا کن

ای عشق"

که من از لهجه ی چشمان تو 

شاعر بشوم

و تو را سطر به سطر

و تو را بیت به بیت

و تو را عشق به عشق ...

شاید این بار تو را پیش تو 

با مرگ خود آغاز کنم ...


"حمید مصدق"

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را - کاظم بهمنی

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را

 

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

 

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

 

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

 

...

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

 

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

به تو اصرار نکرده است فرایندش را

 

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

 

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

 

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را

دلتنگی یعنی فکر کردن به پرواز - عباس معروفی

دلتنگی

یعنی فکر کردن به پرواز

به خنده‌های بی‌دلیلت در راه خانه

نگاه‌‌های "مال خودمی"ا‌ت در جمع

دلتنگی

یعنی کش رفتن آدامس جویده‌ ات

و غوطه‌ور شدن در طعم لب ‌هات

دلتنگی

یعنی چشم‌‌های تو امشب سرخ بود

و چشم‌‌های من خیس...

 

"عباس معروفی"

از هزاران زنی که فردا....

لازم نیست دنیادیده باشد

همین که تو را خوب ببیند

دنیایی را دیده است

از میلیون‌ها سنگ همرنگ

که در بستر رودخانه بر هم می‌غلتند

فقط سنگی که نگاه ما بر آن می‌افتد

زیبا می‌شود

تلفن را بردارشماره‌اش را بگیر

و ماموریت کشف خود را

در شلوغ‌ترین ایستگاه شهر

به او واگذار کن

از هزاران زنی که فردا پیاده می‌شوند از قطار

یکی زیبا

و مابقی مسافرند


عباس صفاری

تو را حس میکنم

اینجا

همین جا

نزدیک همین تنفس بى خواب

تــو را

طـورى نزدیک به لمسِ هـوا حس مى کنم

که گنجشک تشنه، عطـرِ باران را.


"سیدعلی صالحی"