زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم
زخمه بر دل

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

شب فرصتی فوق العاده ایست...


.
شب فرصتی فوق العاده ایست
برای اندیشیدن به صورت زیبای تو
به آهنگ صدای تو
و
به خنده های بی بدیل ت
 
به چشمان جادویی تو
که انگار پل زده به کهکشانی دیگر
و منتظرم
هر لحظه
از جهانی دیگر
مهمانی به سراغ مان بیاید

شب که باشد و سکوت
تنها تو به خاطرم آیی

شهرام حاجتی

دلبر شیرین

نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش

اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش


قناری های این اطراف را آسیمه سر کرده

صدای  نازک  برخورد  چینی  با  النگویش


اگر یاس امین الدوله بودم می توانستم

کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش


مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان

که در باغی درختی مهربان را  آلبالویش


خسوف  ماه  رخ  داده ست  یا  بالا بلای  من

به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟


تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

یکی با طعنه تلخش یکی با برق چاقویش


قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من

که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش


رعیت زاده  بودم  دخترش  را  خان نداد  و  من

هزاران زخم کهنه داشتم این زخم هم رویش

از: حامد عسکری

سینه ام دکان عطاری است

.
سینه ام دکان عطاری است
دردت چیست؟
شنبلیله، رازیانه، شاهی و گشنیز
هل و آویشن، نبیذِ سرخِ شور انگیز ...

سینه ام دکان عطاری است
دردت چیست؟
تو اگر جسمت بهاران است
اما جان تو پاییز !
عازم مسجد سلیمانی و لیکن می رسی تبریز
عاشقی تو
عاشقی تو
من برای عاشقِ بی کس !
برای عاشق بی چیز
راه رفتن
گریه کردن زیر باران می کنم تجویز ....

محمد صالح علا

با همه ی بی سر و سامانی ام

با همه ی بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام
طاقتِ فرسوده گیم هیچ نیست
در پیِ ویران شدنی آنیم
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی توفانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی ست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
منتظر لحظه ی توفانی ام
خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
ها ... به کجا می کشی ای خوب من! ? ها ... نکشانی به پشیمانی ام

"
محمدعلی بهمنی"

زندگی چقدر زیباست

دیدم، خودم دیدم، پروانه قشنگی هی در گلوی من میرقصید.
من داشتم برای یک ستاره ترانه می خواندم.
دیدم، خودم دیدم، یک قناری قشنگ، از آن همه آواز، تنها حنجره ترا نشانم می داد.
زندگی چقدر زیباست "ری را"
دیروز نامه عزیزی از شیراز آمد
نامه اش، زبان شقایق بود.
انگاری هرواژه، باورکن! هر واژه به واژه دیگر عاشق بود.
عجیب است، من شبکور،
جهان را چه قشنگ می بینم.

"سیدعلی صالحی"