زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

برای محبوبم


برای محبوبم

همان که در تمام آهنگ ها

شعرها

فیلم های عاشقانه

عطر حضورش را حس کرده ام 


مجبوبم

مردی 

اینجا

به اندازه تمام سالهای نبودنت 

حرف دارد



محبوبم 

هیچگاه نحواستم کسی را شبیه تو کنم 


تو همان تجربه ناب عاشق شدنی


تو همان عطر گل های سرخ باغچه ی 

مادربزرگی 

که تا عمق جان نفوذ کرده


ش.ح

راز دلم


هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت! اگر امر بفرماید عشق

پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت! به پروانه نمی آید عشق

فاضل نظری

بانوی پاییز

بانو!
ما میان پریشانی و سالخوردگی
گمشدن دوباره ی جهان را
گریه می ‌کنیم
و این آفتاب بی رمق پاییز
گلوی هیچ پرنده ای را گرم نمی کند
اگرچه، آنقدر مهربان باشد
که تا آمدن شکوفه های سیب
در سبد بماند.
بانو!
هرچه سالخورده تر می شوی
رؤیاهایت شگفت تر می شود
و لبانت، عطرآگین تر
باور کن
مومیایی خاطرات را خاک هم نمی تواند پنهان کند
و من هنوز دلم می خواهد با نوازش نفسهایت
که آغشته ی مهتاب است
به خواب روم
و تو
به نجوا
از گشاده دستی عشق بگویی
از ستارگان گیسو دار
که به ملاقات باران می آیند
از نامیرایی ِ نیلوفر
و هم آغوشی نان و آزادی...


بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست   

آه !بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب 

دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

 

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 

باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست

من با تو از تمام درهای بسته - نادر ابراهیمی

من با تو از تمام درهای بسته که روزی باز خواهد شد _ شکوفه‌های نارنج،

من با تو از شوکت نسیم سخن گفتم.

هلیا، ژرف ترین پاک روبی‌ها پیمانی ست با باد.

بگذار باد بروبَد.

بگذار که رستنی‌ها به دست خویش برویند.

از تمام دروازه‌ها، آن را باز بگذار که دروازه بانی ندارد و یکطرفه است به سوی درون.

از تمام خنده‌ها، آن را بستای که جانشین گریستن شده است.

 

"نادر ابراهیمی"

 

از کتاب: بار دیگر شهری که دوست می داشتم