زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

زخمه بر دل

باشد که قدری بیاسایم

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم



اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم

کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می شود آری

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را

هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را

اشاره ای کنم، انگار کوهکن بودم

من آن زلال پرستم در آب گند زمان

که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم، گشتم غریب تر اما

دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم



محمد علی بهمنی

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت

آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

 

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد

کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت

 

در قنوتم ز خدا «عقل» طلب می کردم

«عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت

 

نتوانست فراموش کند مستی را

هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت

 

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب

ماه را می شود از حافظه‌ی آب گرفت؟!

 

"فاضل نظری"

من با تو از تمام درهای بسته - نادر ابراهیمی

من با تو از تمام درهای بسته که روزی باز خواهد شد _ شکوفه‌های نارنج،

من با تو از شوکت نسیم سخن گفتم.

هلیا، ژرف ترین پاک روبی‌ها پیمانی ست با باد.

بگذار باد بروبَد.

بگذار که رستنی‌ها به دست خویش برویند.

از تمام دروازه‌ها، آن را باز بگذار که دروازه بانی ندارد و یکطرفه است به سوی درون.

از تمام خنده‌ها، آن را بستای که جانشین گریستن شده است.

 

"نادر ابراهیمی"

 

از کتاب: بار دیگر شهری که دوست می داشتم

فرصت سبز حیات

شب سرشاری بود.رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت.دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود.
در بلندی‌ها، ما
دورها گم، سطح‌ها شسته، و نگاه از همه شب نازک‌تر.دست‌هایت، ساقه سبز پیامی را می‌داد به من
و سفالینه‌ انس، با نفس‌هایت آهسته ترک می‌خورد
و تپش‌هامان می‌ریخت به سنگ.از شرابی دیرین، شن تابستان در رگ‌ها
و لعاب مهتاب، روی رفتارت.تو شگرف، تو رها، و برازنده خاک.
فرصت سبز حیات، به هوای خنک کوهستان می‌پیوست.سایه‌ها برمی‌گشت.و هنوز، در سر راه نسیم.پونه‌هایی که تکان می‌خورد.جذبه‌هایی که به هم می‌خورد.


از: سهراب سپهری

در غیاب تو

...

در غیاب تو ترانه های تکان دهنده نوشتم،

به تماشاى کشورهای جهان رفتم،

خانه خریدم

مردِ خانه شدم

اما هنوز جای تو در تک تک دقیقه ها خالی ست،

شعرها برای زیبا شدن به تکه ای از تو محتاجند

و نوشتن پلی ست که مرا به تو می رساند...

 

چه کسی باور می کرد در نبود تو تقویم ها ورق بخورند

و من هر سال شمع های تولدم را فوت کنم

بی آن که صدای کف زدنت در گوشم بپیچد؟

 

دیگر احتمال بازگشتن تو لطیفه ای ست

که دوستان قدیمی مرا با آن دست می اندازند

و آن قدر در خلأ غیبتت مرده ام

که هیچ زنگ تلفنی مرا از جا نمی پراند !

 

"یغما گلرویی"