حدود سه نصف شب است
چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه های کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم که
سالهاست که مُرده ام...!
"حسین پناهی"
از: شهیار قنبری
شوق تماشا ، قدغن
عشق دو ماهی ، قدغن
با هم و تنها ، قدغن
برای عشق تازه ،
اجازه بی اجازه...پچ پچ و نجوا ، قدغن
رقص سایه ها ، قدغن
کشف بوسه ی بی هوا
به وقت رویا ، قدغن
برای خواب تازه ،
اجازه بی اجازه...در این غربت خانگی
بگو هرچی باید بگی
غزل بگو به سادگی
بگو ، زنده باد زندگی
برای شعر تازه ،
اجازه بی اجازه...از تو نوشتن ، قدغن
گلایه کردن ، قدغن
عطر خوش زن ، قدغن
تو قدغن ، من قدغن
برای روز تازه ،
اجازه بی اجازه
از: شهیار قنبری
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،
بزرگ ترین اقرارهاست.من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و
برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان...
"احمد شاملو"