-
تو را گم می کنم هر روز...
چهارشنبه 17 آذر 1395 14:53
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدینسان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند، آنگاه چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا چگونه با جنون خود مدارا می کنم...
-
دلم می گیرد
جمعه 12 شهریور 1395 15:32
دیگر بهانه نمی گیرم فقط دلم می گیرد وقتی در گیر واگیر ِ این دنیا دلت گیر ِ دیگری شده است … "مصطفی زاهدی " از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد
-
معشوق
دوشنبه 31 خرداد 1395 16:14
معشوق ها عطرهای مختلفی دارند و ظرافتی مخصوص خودشان چشمان شان اما ... می توانی او را در صحرا ببینی و مجنون شوی یا در یک کلاس زبان در 20 سالگی با تن پوشی از جنس حریر فیروزه ای یا روپوش سفید پرستاری فرق نمی کند او کارش را بلد است آمده است تا قلب عاشق را بی جنگ تسخیر کند .... تو یک روز، در جایی که فکرش را نمیکنی عاشق...
-
آواز عاشقانه
دوشنبه 24 خرداد 1395 22:27
آواز عاشقانه ی ما در در گلو شکست حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد ای وای، های های عزا در گلو شکست آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو...
-
عشق قدیمی
پنجشنبه 20 خرداد 1395 16:22
اکنون برایم شبیه تابلویی هستی که تو را به کنج انباری خانه مان پناه دادم راستش را بخواهی ، خودم را از آن ... حالا که دانه دانه برف سفید ، موهایم را رنگ میکنند و اهل و عیالی دارم از همیشه دلتنگ ترم و عجیب هوای عاشقی دارد دلم پرسه های بی محابا نفمه های عاشقانه پسرکی سر به هوا ... راستی خبرت دهم پس از تو دیگر نه بوسه ها ،...
-
مرا نمی توان شناخت
پنجشنبه 6 اسفند 1394 00:23
مرا نمی توان شناخت بهتر از آنکه تو شناخته ای چشمان تو که ما هردو در آن به خواب فرو می رویم به روشنایی های انسانی من سرنوشتی زیباتر از شب های جهان می بخشند چشمان تو که در آن ها به سیر و سفر می پردازم به جان جاده ها احساسی بیگانه از زمین می بخشند. چشمانت که تنهایی بی پایان ما را می نمایانند آن نیستند که خود می...
-
سلام... خداحافظ!
سهشنبه 29 دی 1394 04:12
سلام خداحافظ! چیز تازه ای اگر یافتید، بر این دو اضافه کنید تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار. "حسین پناهی"
-
چشمه های خروشان تو را می شناسند
سهشنبه 8 دی 1394 21:26
چشمه های خروشان ترا می شناسند موجهای پریشان ترا می شناسند پرسش تشنگی را تو آبی جوابی ریگ های بیابان ترا می شناسند نام تو رخصت رویش است و طراوت زین سبب برگ و باران ترا می شناسند از نشابور با موجی از لا گذشتی ای که امواج طوفان ترا می شناسند اینک ای خوب فصل غریبی سر آمد چون تمام غریبان ترا می شناسند کاش من هم عبور ترا...
-
از خانه بیرون میزنم ، اما کجا امشب ؟
شنبه 5 دی 1394 23:37
از خانه بیرون میزنم ، اما کجا امشب ؟ شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب پشت ستون سایهها ، روی درخت شب میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب میدانم آری نیستی ، اما نمیدانم بیهوده میگردم بدنبالت چرا امشب ؟ هرشب تو را بیجستجو مییافتم اما نگذاشت بیخوابی بدست آرم تو را امشب ها ... سایهای دیدم ، شبیهت نیست ، اما حیف...
-
دختر فردوسی! از مشرق انار آورده ام - دکلمه
پنجشنبه 3 دی 1394 20:17
دختر ِ فردوسی! از مشرق انار آورده ام یک سبد شاتوت ِ ســرخ ِ آبدار آورده ام نازدخت ِ پیرهن طوسی ِ طوس ِ باستان ! مخمــل ِ رنگیــن کمـــان ِ زرنگار آورده ام دست ِ باد است این که دارد میزند بر در کلون همزمان با سـاز ِ باران، من سه تار آورده ام سرد ِ سرد است آتشی روشن کن از خندیدنت هیمه هیمه بوســـه های ِ بی شمــار آورده...
-
احترام بزرگتر
یکشنبه 22 آذر 1394 04:30
پدرم هرگز ما را نزد و همواره تنبیهات خلاقهای در کف داشت . مثلاً اگر فحش بد میدادیم، باید میرفتیم و دهانمان را سه بار زیر شیر آشپزخانه میشستیم و اگر فحش خوب میدادیم، یک بار. من روزهای پرفحش کودکیام را یادم است که هر چند دقیقه یک بار بالای روشویی مستراح ایستادهام و دارم آب میگردانم توی دهانم. همزمان، نبردهای...
-
چای
جمعه 20 آذر 1394 00:50
یک لیوان چای تاره دم کرده کتاب شعری که به تازه گی خریده ام یک آهنگ زیبا "حاصل دور زندگی صحبت آشنا..." و بارانی پشت پنجره گاهی چه ساده زندگی شاعرانه می شود .... ش.ح
-
کلیدی به من بده
جمعه 13 آذر 1394 05:55
کلیدی به من بده برای گذشتن از زخم زبان ها برای عبور از دری که پایان در به دری های من باشد... کلیدی به من بده برای غلبه بر قفل ها قبض ها بغض ها... بگذار برای تو بگذرم از روزمره گی زنده گی تو که آن سوی آتش باشی سیاوش شدن کار دشواری نیست! یغما گلرویی
-
میپندارم ماه!
چهارشنبه 11 آذر 1394 21:48
به نسیمی همه راه به هم میریزد کی دل سنگ تو را آه به هم میزیرد؟ سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن آب به هم میریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه میماند و ناگاه به هم میریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد آه! یک روز همین آه تو را میگیرد گاه یک کوه به یک کاه...
-
آخرین شب دنیا
دوشنبه 9 آذر 1394 03:05
غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی با من به جمع مردم تنها خوش آمـدی بین جماعتی که مرا سنگ می زنند می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی راه نجات از شب گیسوی دوست نیست ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی ... پایان ماجرای دل و عشق روشن است ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود منت گذاشتی به سر ما...
-
یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد
جمعه 6 آذر 1394 03:29
یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد. پس نگو، نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست. قبول ندارم. گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولی دل دریایی است، تاب و توانش بیش از اینهاست. دوستت دارم ... و تاوان آن هرچه باشد، باشد... شاعر : امینه دریا نورد با صدای استاد پرویز پرستویی دانلود
-
من مهــــر تو بر تارک افلاک نهم - علیرضا قربانی
دوشنبه 2 آذر 1394 04:04
من مهــــر تو بر تارک افلاک نهم دست ستمت بر دل غمناک نهم هر جا که تو بر روی زمین پای نهی پنهان بروم دیده بر آن خاک نهــــم من ذره بدم از همــــه بیشم کردی پس مانده بدم از همه پیشم کردی درمان دل خــــــــــــراب و ریشم کردی سرمستک و دستک زن خویشم کردی مولوی
-
بغض ِ فروخورده ام ، چگونه نگریم ؟
شنبه 18 مهر 1394 20:41
بغض ِ فروخورده ام ، چگونه نگریم ؟ غنچۀ پژمرده ام ، چگونه نگریم ؟ رودم و با گریه دور می شوم از خویش از همه آزرده ام ، چگونه نگریم ؟ مرد مگر گریه می کند ؟ چه بگویم طفل ِ زمین خورده ام ، چگونه نگریم ؟ تنگ پر از اشک و چشم های تماشا ماهی دلمرده ام ، چگونه نگریم ! پرسشم از راز ِ بی وفایی او بود حال که پی برده ام ، چگونه...
-
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم
شنبه 18 مهر 1394 20:26
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگتر! فقط میدانم در آغوش منی بی آنکه باشی و رفتهای بی آنکه نباشی ... عباس معروفی
-
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
شنبه 18 مهر 1394 20:17
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش! موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟ مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند اشک میفهمد غم...
-
ره میخانه
پنجشنبه 29 مرداد 1394 17:48
ره میخانه و مسجد کدام است؟ که هر دو بر من مسکین حرام است نه در مسجد گذارندم، که رند است نه در میخانه کین خمار خام است ورای مسجد و میخانه راهیست بجویید ای عزیزان کین کدام است به میخانه امامی مست خفته است نمی دانم که آن بت را چه نام است برو عطار، آن کو می شناسد؟ که سر بر کیست؟ سرگردان کدام است شاعر : عطار
-
و این تمام زیبایی عشق است
شنبه 3 مرداد 1394 07:32
هزار سال هم بگذرد نگاهت، غافلگیرم می کند تو در هر لحظه هزار اتفاقی پاداش تمام صبوری هایم تویی که گاهی فاصله این بوسه تا آن دیدارت، آنقدر زیاد است که من باز هم دست و پایم را گم کنم و خیال کنم که اولین بار است و این تمام زیبایی عشق است "نیلوفر لاری پور" از کتاب: اگر تا هفت بشماری...
-
نگاه تو
یکشنبه 21 تیر 1394 00:48
... نگاه تو نقش مرا در عاشقانگی ام انتخاب می کند زنی که بین مادر و معشوقه ... مردد است تو باشی دیگر چه فرقی می کند؟ می توانی کودکانه بهانه بگیری یا بگذاری مردی بی قرار را در آغوشت پیدا کنم مردی که با تمام وجود دلش برای آن غیرممکنی که در من دیده و از دست خواهد داد تنگ می شود. "نیلوفرلاری پور"
-
تو را فراسوی انتظار میخواهم - پل الوار
شنبه 13 تیر 1394 08:22
تو را فراسوی انتظار میخواهم آن سوتر از خودم و آنقدر دوستت دارم که دیگر نمیدانم از ما دو تن کدام یک غایب است ! "پل الوار"
-
صبوری
دوشنبه 4 خرداد 1394 14:37
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود صبوری میکنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه ... صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ ... تا مرگ، خسته از دقالبابِ نوبتم آهسته زیر لب ... چیزی، حرفی، سخنی بگوید مثلا وقت بسیار است و...
-
دلتنگ..
چهارشنبه 12 فروردین 1394 17:21
دلتنگم چون تک درخت خانه ِمان که بهاری از برای خود نمی بیند چون کوچه ای تاریک که سالهاست عابری از آن گذر نکرده است چون سنگی که حتی کودکی خردسال آن را به تیپا از خود دور نمی کند چون برگی اسیر در دستان بی رحم باد چون خودم تنها .... "ش.ح"
-
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
چهارشنبه 12 فروردین 1394 17:14
زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست رود دنیا ، جاری ست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم قصه آمدن و رفتن ما تکراری است .... زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر زندگی ، جمع طپش های دل است زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره...
-
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
چهارشنبه 12 فروردین 1394 16:23
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم کسی که حرف دلش را نگفت من بودم دلم برای خودم تنگ می شود آری همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم نشد جواب بگیرم سلام هایم را هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را اشاره ای کنم، انگار کوهکن بودم من آن زلال پرستم در آب گند زمان که فکر صافی آبی چنین لجن بودم غریب بودم،...
-
کوره
پنجشنبه 28 اسفند 1393 16:12
محبوبم من کارگری تنها بر کوره ای سوزان در این خفقان آتش و دود که چشم چشم را نمیبیند و گوش صدایی جز نهیب این آهن خواره طماع را نمیشود تنها خاطر دل انگیزم نام تو لبخند توست دوست داشتن تو بی شک قشنگ ترین و افسانه ای ترین داستان زندگی من خواهد بود ش.ح
-
اسفند که عاشق شوی
چهارشنبه 27 اسفند 1393 23:51
اسفند که عاشق شوی سال را با بوسه تحویل می کنی حتی اگر سال نو، نیمه شب از راه برسد شاید تلفنت عاشقانه تر از همیشه زنگ بزند کسی با یک سلام قبل از سپیدهء سال بعد دیوانه ات کند اسفند که عاشق شوی تمام دروغ ها را باور می کنی و دلت غنج می زند. می دانم که در روزهای آخر سال دسته کلیدت را گم می کنی گوشی ات را جا می گذاری و...